×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

babak-police-jornalist-president...

عاشق خدا

× babak.doost shomast!-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=http://www.gohardasht.com/gohardasht.asp?username=babak tabriz18&th=3.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --!!!!!!!!!!!!-- football league by www.1abzar.com --- =text/java src=http://1abzar.ir/abzar/tools/lig/?mod=iran&color=333333&tc=ffffff&tbg=89b002&bg2=ffffff&bg=efefef&kc=b6b6b6&kadr=1/div style=display:noneh1a href=http://www.1abzar.comجدول لیگ برتر/a/h1/div !-- football league by www.1abzar.com ---!-- statistics by www.1abzar.com --- =text/java src=http://1abzar.ir/abzar/tools/stat/amar-v2.php?color=33040b&bg=0ff707&kc=0d0d0d&kadr=1&amar=xpi4twny8vvilg2-dwbb/div style=display:noneh1a href=http://www.1abzar.comکد آمارگیر/a/h1/div !-- statistics by www.1abzar.com ---
×

آدرس وبلاگ من

babakely.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/babak tabriz18

Access to the friends list is just allowed for this person's close friends
× Access to Groups list is just allowed for this person's friends

بدون شهر

مقدمه!!!

من تا حالا توزندگیم سه چهار باری بیشتر عاشق نشدم.ولی تقریبا همشون ناموفقو نافرجامو...ولی عیبی نداره شاید حقم بوده باشه و سزای کارهام!خوب؟؟؟

اولین بار!

روزه نیمه شعبان بود!تو محل یه جشنی گرفته بودن توپ!دوستام صدام کردنو باهم رفتیم تماشا...جاتون خالی چسبید!همینجوری داشتم نگا میکردم که...یه دفه دختررو دیدم!دختره کنار دیوار ایستاده بودو داشت ادامس میخورد!منم که با یک نگاهو عاشقو...ازاین چیزا گوشیمو ورداشتمو ازش فیلم گرفتم!اونشب ولکنه دختره نبودم هی نگاش میکردم هی واسش ادا میومدم.عجب شب عاشقیی بود.خوب از فردا تازه شروع شدوفکرایی که چه جوری بهش برسمو...توسرم بود!فرداش بود گمونم فرداش بود رفتمو شمارمو دادم دست بچه ای که جلو خونشون بودو ماله اونا بود اونم اومد گرفتو...هیچوقتم زنگ نزد!من بعدها نامردی کردموشمارشو یه جورایی از پسر خواهرش نامردی گرفتمو...راستش زیادم نمیشه و نمیشد اسمشو عاشقی گذاشت!چون هیچوقت همدیگرو دوست نداشتیمو به هم علاقه ای نبود تا اسمش باشه عشق!

دومین بار!!

از یه روزه سرده زمستون شروع شد!دوستم واسه مسائل درسی اومده بود خونمون.دره خونمون!دخترای مدرسه فنی ساعت2.15ازمدرسه میومدن یه دختری بودکه همیشه صبح که میرفتم مدرسه میدیدمش!همیشه هم دختره خوبی به نظرم میرسیدو فکرشم نمیکردم که یه روزی بهش نزدیک بشم!اره همون روز دوستم وقتی اونا خنده کنان از جلو خونمون رد میشدن یه تیکه ای پروندو اونم که اتیش پاره و جواب تندو دندون شکنی بهش داد که خلاصه ما حز بردیمو  بیشترم ازش خوشمون اومد.!خلاصه...چند روز گذشتو من رفتم پی دختره!یکی از بچه ها اولین باری که بهش گفتم من این دختررو دوست دارم  برگشت کلی از دختره بد گفتو...گفت این دختره اینجوریه  اونجوریه با فلان کس اونجوریو.خلاصه خواست مانع بشه که نتونست!من بعد رفتم یه روز بهش شماره دادمو اونم نگرفتوخلاصه دختره سر به زیرو پاک دامنی خداییش نبود!من سه ماهی  زندگیمو ول کرده بودمو چسبیده بودم به این دختره!صبح  ساعت7اول سرکار عللیه رو میدیدمو بعد میرفتم سره کلاس همیشه هم دیر میرفتمو...تاخیرو...اوج کار زمون امتحانات نوبت اولم بود که   باهاش تا مدرسه شونم   میرفتمو باهاش حرف میزدم توراهو..بیشتر از قبل عاشق ترش میشدموخلاصه..حتی    به  دوتا از  امتحاناتم   دیر رسیدمو باز واسه دیدنش زود رفتمو  همون دوتاروهم مردود شدم!خودش یه روز گفت که دوست پسر داره منم باور نکردم تااین که پسررو دیدمش!ولی باز ول کن نبودم.یکی دوبارم هدایای  عاشقونه ای واسش فرستادم که دادم که نامه    هایی هم توشون با مضمون عشق و خوشبختیو...اینا بود!من همیشه وهرجا که خودش  و خونوادشون از خونه بیرون میامدن  دنبالشون بودم جوری که وقتای از خونه بیرون اومدنشونم حفظ بودم!کشمکشای  زیادی.حتی  دعواهای زیادی باهم کردیم ولی یه روز   که  مادرمو رازی به دیدن دختره  کردم بهش گفتم که امروز مادرم میاد خواستگاری خونه شما!وای.چه روزی بود.ام18سالش باشه و مادرش بره  واسش  خواستگاری!وای.اونا رفته بودن خونه دختر ماهم سره کوچه اونا منتظره جواب بله!خلاصه یه ساعت بعد دختره اومدواینبار مادرمو میگم!گفت نشد. قبول نکردن!اب سردی بودا رو هیکلم!مادره دختره کلی دلیل واسه رد کردن صلاحیت ما اورده بودو...مامان مارو فرستاده بود بیاد!خلاصه  اینجوریا بود که یواش یواش ما با رفتن از اون محل دور شدیمواروم اروم اتیش عشقم فروکش کرد!ولی یه سوال همیشه توذهنم مون بی جواب!هیچ وقت نفهمیدم حسش نسبت بهم چی بود!

سومین بار...

میدونی؟

عشق خیلی مقدسه...خیلی خیلی!

  • اما بسیاری از آدما خرابش میکننو کاری میکنن عشق بد جلوه کنه و...
  • سومین باری که عاشق شدم بنظرم پاک ترین عشق زندگیم باشه!بهده الهام بود.دیگه یه کم بزرگتر،عاقل تر با تجربه تر شده بودم!مثلا خوب میدونستم عشق میون همسنای من بیشتر یه هوس زود گذره تا عشق واقعی و دوست داشتن از روی اون. میگم پاک ترین عشقم بود؛چون تو این عشقم هیچ هوسی راه نیافته بود.پاکه پاک....
  • خوب؛
  • داستان از ساعت 5 دیقه به3 شروع میشه!
  • از یه جایی برمیگشتم داشتم درو باز میکردم برم توو که طرف چپمو نگا کردم دیدم داره یه دختر میاد! نمیدونم چی شد که نرفتم توو و وایسادم که بیاد.اومد نگاش کردم،ازش یه جورایی خوشم اومد.

یه دختر با لباسای ساده-صورت ساده-یه دختری با یه چهره ی  مظلومو ساده که با یه نگاش دلمو بدجوری برد!

خیلی دختره آرئمو موقرو خلاصه یه دونه باشه اونم واسه نمونه...

دوسه ماهی همیشه خودمو جلوش سبز میکردم تا هم اون منو ببینه هم من اونو.داشتم بدجوری بهش علاقه مند میشدم! هیچم بهم توجه نمیکرد-نگام نمیکرد-حرفی نمیزد...

یه بار بلاخره من سکوتمو شکستمو بهش گفتم دوستت دارم!اونم بنظر جا خوردو تعجب کرد!

خیلی دنبالش راافتادم اینطرفو اونطرف ولی هیچوقت نه بهم حرفی زد نه...اونقدر بهش التماس کردم؛تورو خدا یه چیزی بگو-حرفی بزن-فحشی بده...اصلا بگو برو گمشو ازت حالن بهم میخوره...ولی نه،هیچی نگفت!

هیچوقت اصلا ازاین کارش بدم نیومدو سرزنش نکردمش تودلم!هرچه قدر کرد حرف نمیزد بیشتر عاشقش میشدمو شیفته ش میشدم!میذاشتم پای نجابتو پاکیشو...خداییش خانومی بود که همتاشو تا حالا ندیدم بازم نمیبینم!

خوب بلاخره کار رسید به جاهای باریکش! من همه چیه زندگیمو به مامان میگم! این گفته بودم! مامانم همیشه با خوشحالی میگفت برم خواستگاری؟؟

بلاخره گفتم باشه برو.بعدم به دختره گفتم مامان فردا میاد خونتون!

بعد شب رفتم خونه مادر بزرگ خوابیدمو صبح مامان رفته بود خونه دوست..توراه برگشت بودم که مامان زنگ زد بابک این بیوه ست!!! نزدیک بود سکته کنم.داشتم میمردم.توراه تصمیممو گرفتم؛

خوب بیوه باشه! من عاشقشم که چی؟!

تصمیمو گرفتمو مصمم رفتم خونه.رسیدم خونه و موضوع کلی فرق کرد! مامان توخونه یه چیزه دیگه ای گفت!

گفت نامزد داره!

یه حرصی خوردم که نگو...یه عصبی شدم که نگو...هیچکاریم نتونستم بکنم رفتم یه آهنگ گذاشتمو داد زدمو گریه کردمو..ولی باز باورم نشد...

ادامه در قسمت های بعدی...

سه شنبه 30 مرداد 1391 - 7:29:20 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم